اگر خوب نگاه کنیم، بزرگترین کوچ و منتور ما «زندگی» است. این دنیا گاهی وقتها مثل یک کوچ، راحتی و آسایشمان را برهم میزند تا آگاهتر شویم و ظرفیتهایمان را بهتر بشناسیم. گاهی وقتها هم در نقش یک منتور باتجربه ظاهر میشود و به ما کمک میکند در تخصصی که داریم، دانش بیشتری کسب کنیم. به نظرم از همین مثال میتوان به تفاوت کوچینگ و منتورینگ پی برد.
کوچینگ یک مهارت است؛ مهارت مربیگری.
یک کوچ کسبوکار که تجربۀ بالایی داشته باشد میتواند هرکسی را در هر بیزنسی راهنمایی کند. پس یک کوچ یا مربی، نیازی به تجربه یا تخصص در آن حوزه ندارد. این افراد از یک مکالمه ساختاریافته و مهارت پرسشگری خود برای مربیگری و هدایت مشتریان استفاده میکنند.
این نوع یادگیری در فرایند کوچینگ، از طریق خوداندیشی (Self-Reflection)، خودکاوی (Self-Exploration) و اقدام متفکرانه (Thoughtful Action) حاصل میشود.
منتورینگ یک فرایند است؛ فرایند بهاشتراکگذاری دانش، تجربه و تخصص. در واقع منتورینگ یعنی راهنمایی.
فردی که مسئولیت منتور یک گروه یا کسبوکار را به عهده میگیرد، قرار است دانش، تجربه و تخصصش را به اشتراک بگذارد. مهمترین تفاوت منتورینگ و کوچینگ اینجا مشخص میشود.
درست برعکس کوچ، یک منتور عالی باید در آن موضوع دارای دانش، تجربه و تخصص باشد. البته اینها کافی نیست. مهارتهای ارتباطی قوی هم برای منتور لازم است. چراکه در غیر این صورت نمیتواند دانشش را به طور مؤثر انتقال دهد.
خب، شاید این سؤال برایتان به وجود آمده باشد که یک راهنما یا منتور دقیقاً به چه شکلی مشتریاش را راهنمایی میکند. این راهنمایی یا منتورینگ به شیوههای مختلفی میتواند انجام شود. برای مثال:
همانطور که مشخص است، یک تفاوت منتورینگ و کوچینگ در این است که منتورها باید در آن حوزۀ تخصصی، از مشتری خود ارشدتر باشند. اما اگر یادتان باشد، برای کوچها فقط «مهارت» مربیگری مهم بود.
بدون اینکه ادامه مطلب را بخوانید، سعی کنید ارتباط این سؤال و موضوع این مقاله را درک کنید. مطمئناً در نگاه اول این سؤال عجیب به نظر میرسد. اما اگر تا اینجای مقاله را به دقت خوانده باشید، حتماً میدانید قضیه از چه قرار است.
کوچینگ و منتورینگ هر کدام یک رابطه دوطرفه ایجاد میکنند. اما تفاوت کوچینگ و منتورینگ در این است که در هر رابطه، گنج دست یکی از طرفین است.
در رابطه منتورینگ این منتور است که گنج را در اختیار دارد: او تجربه، تخصص و شبکۀ ارتباطی لازم را دارد و طلاهایش را با مشتری به اشتراک میگذارد. اما در رابطۀ کوچ و مشتری، ماجرا دقیقاً برعکس است. گنج دست مشتری است. در واقع گنج اصلی همان پتانسیل نهفته درون مشتری است که کوچ قرار است آن را بالفعل کند.
تا اینجا سعی کردیم تفاوت منتورینگ و کوچینگ را بهروشنی و وضوح بیان کنیم. با این حال، شباهتهای زیادی بین این دو فرایند وجود دارد.
علاوه بر تفاوت اساسی که میان کوچینگ و منتورینگ وجود دارد (داستان گنج) یک سری تفاوتها هم هست که ما اسمشان را گذاشتهایم «تفاوتهای نسبی». یعنی بیشتر مواقع درستاند؛ اما بعضی جاها ممکن است درست نباشند.
همچنین ذکر این دو نکته ضروری است که:
اگر یک مدیر کسبوکار هستید، مسئولیت شما شامل هر دو فرایند کوچینگ و منتورینگ خواهد بود. بعضی وقتها باید تجربۀ خود را با اعضای تیم به اشتراک بگذارید. شاید یک کار خاص که شما یدِ طولایی در آن دارید، برای آنها جدید باشد. پس به اشتراک گذاشتن تجربه راهی عالی برای حمایت از آنها خواهد بود. پس حواستان باشد که در این لحظات شما در حال منتورینگ یا راهنمایی هستید.
اما بعضی وقتها هم هست که متوجه میشوید یکی از اعضای تیم در حال دستوپنجه نرم کردن با یک وظیفه است. طبیعتاً در این شرایط وسوسه میشوید که مداخله کنید و خودتان کارش را انجام دهید. اما اگر میخواهید او نسبت به کارش آگاهی و مسئولیت بیشتری داشته باشد، باید به یک کوچ تبدیل شوید.
اگر خوب نگاه کنیم، بزرگترین کوچ و منتور ما «زندگی» است. این دنیا گاهی وقتها مثل یک کوچ، راحتی و آسایشمان را برهم میزند تا آگاهتر شویم و ظرفیتهایمان را بهتر بشناسیم. گاهی وقتها هم در نقش یک منتور باتجربه ظاهر میشود و به ما کمک میکند در تخصصی که داریم، دانش بیشتری کسب کنیم. به نظرم از همین مثال میتوان به تفاوت کوچینگ و منتورینگ پی برد.
کوچینگ یک مهارت است؛ مهارت مربیگری.
یک کوچ کسبوکار که تجربۀ بالایی داشته باشد میتواند هرکسی را در هر بیزنسی راهنمایی کند. پس یک کوچ یا مربی، نیازی به تجربه یا تخصص در آن حوزه ندارد. این افراد از یک مکالمه ساختاریافته و مهارت پرسشگری خود برای مربیگری و هدایت مشتریان استفاده میکنند.
این نوع یادگیری در فرایند کوچینگ، از طریق خوداندیشی (Self-Reflection)، خودکاوی (Self-Exploration) و اقدام متفکرانه (Thoughtful Action) حاصل میشود.
منتورینگ یک فرایند است؛ فرایند بهاشتراکگذاری دانش، تجربه و تخصص. در واقع منتورینگ یعنی راهنمایی.
فردی که مسئولیت منتور یک گروه یا کسبوکار را به عهده میگیرد، قرار است دانش، تجربه و تخصصش را به اشتراک بگذارد. مهمترین تفاوت منتورینگ و کوچینگ اینجا مشخص میشود.
درست برعکس کوچ، یک منتور عالی باید در آن موضوع دارای دانش، تجربه و تخصص باشد. البته اینها کافی نیست. مهارتهای ارتباطی قوی هم برای منتور لازم است. چراکه در غیر این صورت نمیتواند دانشش را به طور مؤثر انتقال دهد.
خب، شاید این سؤال برایتان به وجود آمده باشد که یک راهنما یا منتور دقیقاً به چه شکلی مشتریاش را راهنمایی میکند. این راهنمایی یا منتورینگ به شیوههای مختلفی میتواند انجام شود. برای مثال:
همانطور که مشخص است، یک تفاوت منتورینگ و کوچینگ در این است که منتورها باید در آن حوزۀ تخصصی، از مشتری خود ارشدتر باشند. اما اگر یادتان باشد، برای کوچها فقط «مهارت» مربیگری مهم بود.
بدون اینکه ادامه مطلب را بخوانید، سعی کنید ارتباط این سؤال و موضوع این مقاله را درک کنید. مطمئناً در نگاه اول این سؤال عجیب به نظر میرسد. اما اگر تا اینجای مقاله را به دقت خوانده باشید، حتماً میدانید قضیه از چه قرار است.
کوچینگ و منتورینگ هر کدام یک رابطه دوطرفه ایجاد میکنند. اما تفاوت کوچینگ و منتورینگ در این است که در هر رابطه، گنج دست یکی از طرفین است.
در رابطه منتورینگ این منتور است که گنج را در اختیار دارد: او تجربه، تخصص و شبکۀ ارتباطی لازم را دارد و طلاهایش را با مشتری به اشتراک میگذارد. اما در رابطۀ کوچ و مشتری، ماجرا دقیقاً برعکس است. گنج دست مشتری است. در واقع گنج اصلی همان پتانسیل نهفته درون مشتری است که کوچ قرار است آن را بالفعل کند.
تا اینجا سعی کردیم تفاوت منتورینگ و کوچینگ را بهروشنی و وضوح بیان کنیم. با این حال، شباهتهای زیادی بین این دو فرایند وجود دارد.
علاوه بر تفاوت اساسی که میان کوچینگ و منتورینگ وجود دارد (داستان گنج) یک سری تفاوتها هم هست که ما اسمشان را گذاشتهایم «تفاوتهای نسبی». یعنی بیشتر مواقع درستاند؛ اما بعضی جاها ممکن است درست نباشند.
همچنین ذکر این دو نکته ضروری است که:
اگر یک مدیر کسبوکار هستید، مسئولیت شما شامل هر دو فرایند کوچینگ و منتورینگ خواهد بود. بعضی وقتها باید تجربۀ خود را با اعضای تیم به اشتراک بگذارید. شاید یک کار خاص که شما یدِ طولایی در آن دارید، برای آنها جدید باشد. پس به اشتراک گذاشتن تجربه راهی عالی برای حمایت از آنها خواهد بود. پس حواستان باشد که در این لحظات شما در حال منتورینگ یا راهنمایی هستید.
اما بعضی وقتها هم هست که متوجه میشوید یکی از اعضای تیم در حال دستوپنجه نرم کردن با یک وظیفه است. طبیعتاً در این شرایط وسوسه میشوید که مداخله کنید و خودتان کارش را انجام دهید. اما اگر میخواهید او نسبت به کارش آگاهی و مسئولیت بیشتری داشته باشد، باید به یک کوچ تبدیل شوید.